یک تغییر و یک استحاله در طبیعت و یک دگرگونی در همه زوایای زندگی با عطر و طعم جدید و هزار رنگ خواستنی…
پاییز است و ترانه های نوستالوژی
پاییز است و قدم زدنهای شاعرانه
پاییز است و یادآوری خاطرات کودکانه
پاییز است و هزار داستان نگفته…
پس باید گفت:
سلام بر پاییز رنگارنگ
سلام بر عطر و نسیم صبح های خنکش
سلام بر زنگ مدرسه و کیف و کتاب و لباسهای نو
سلام بر ناظم دَم در ایستاده
سلام بر عطر دفترهای کاهی
سلام بر کتاب نقاشی ارژنگ
سلام بر مدادهای سوسمار نشان
سلام بر ماژیکهای رنگارنگ
و سلام بر آبرنگهای تا ابد خوشرنگ
سلام بر عطر کیفهای چرمی
و سلام بر صبحانه های نخورده
و مشقهای ننوشته
سلام بر اضطراب صبح شنبه
و سلام بر تصمیم کبری که هنوز هم حسرتش را داریم
سلام بر حسنک و حسنک ها
از حسنک وزیر تا حسنک به زیر
سلام بر ریزعلی خواجوی
سلام بر کوکب خانم
سلام بر سارا و دارا
و سلام بر لک لکهای مهاجر
و سلام بر پتروس…
و هزاران سلام نگفته به رهگذران
و راههای نرفته و در راه ماندگان…
شهریور که دلش خون بود از جدایی،حالا پاییز هم به غمناکی دلمان اضافه شده…
از فرار نخبگان و به هدر رفتن سرمایه های مملکت تا فشارهای شدید اقتصادی و بی تدبیریهای پی در پی همراه با شوآفهای تمجیدی که قریب سه سال با وعده هایی که هرگز انجام نشد، نه مسکنی ساخته شد،نه شغلی ایجاد شد و….و تحریمهایی که پدر و مادر ملت را در آورده و هیچ نقطه امیدی نگذاشته تا اندک انگیزه ای بشود برای فردای این مملکت…
و ما کماکان باید لبخند بزنیم به این همه بدبختی و صبور باشیم…
اما پاییز با تمام دلتنگیهایش بسیار زیباست هم برای دلهای عاشق و هم برای دلهای شکسته،
پاییز با مهر آغاز میشود که الفبای مهربانیست و یادآور روزهای دلتنگ اما شیرین و امیدوار…
پاییز عاشق است و راهی نمانده است/ جز آنکه روز و شب بنشیند دعا کند/…
و این روزها همه به شکلی مبتلای پاییز شده اند و این پادشاه فصلها چه کرده است در ادبیات ما…
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند/
با رنگهای تازه مرا آشنا کند/
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا/
او قول داده است به قولش وفا کند/…
حالا که با آمدن دولت وفاق،روزنه امید دارد جوانه میزند و بناست یک همدلی ایجاد شود،امیدواریم فرصت کار و تغییر برای اصلاح امور و حتی فرصت وفاق برای این آذری دوست داشتنی و کُرد صادق و این طبیب دردهای مردم فراهم گردد تا در سایه این همدلی از پاییز خزان زده این مملکت به بهار امید و باروری و نشاط رهسپار گردیم و اینک…
در این روزگار قحطی وجدان و عاطفه شاید همین دلتنگیها و همین قرابتها راهی هرچند باریک و طولانی به سوی فردایی روشن باز کند و خداوند فصلها رحمی به دلهای تنگ و شکسته داشته باشد…و در این روزها دلهایمان را به دعاهای دلهای شکسته خوش کرده ایم که شاید از خزانه غیبش دوا کند…
شاید اثر کند و خداوند فصلها/
یک فصل را بخاطر او جابجا کند/
و اینک در آخرین ساعات تابستان دلنشین و اما بی حوصله همچون صاحبخانه ای مضطرب در کنار در نشسته ایم و چشم به راه پاییز هستیم…
خش…خش…صدای پای خزان است یکنفر/ در را به روی حضرت پاییز وا کند/
برایتان روزگاری به طراوت بهار
به گرمای دلنشین صبح تابستان
به زیبایی و پادشاهی پاییز
و به استواری زمستان آرزومندم
۳۰ شهریور ۱۴۰۳/رشت
اسماعیل میرغضنفری
(شهریار)